داستان هايي براي خواب كودكان، جديدترينها
كودكان عادت دارند كه قبل از خواب قصه هايي از پدر و مادرهاي خود بشنوند تا راحت به خواب روند.
كودكان عادت دارند كه قبل از خواب قصه هايي از پدر و مادرهاي خود بشنوند تا راحت به خواب روند.
قصه كودكانه مسواك بي دندون
يك مسواك بود كوچولو وبي دندون! صبح تا شب توي جامسواكي مي نشست تا دندون ها بيايند و او تميزشان كند؛ اما هيچ دندوني پيش او نمي آمد
هر دندوني كه مي آمد، پيش مسواك خودش مي رفت.
يك روز مسواك بي دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من ديگر از اينجا ماندن خسته شدم. هيچ دندوني من را دوست ندارد، من از اينجا مي روم!»
تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بري كثيف مي شوي، ديگر هيچ دندوني تو را دوست ندارد.»
مسواك بي دندون گفت: « اشكالي ندارد، من كه دندون ندارم! چقدر اينجا بيكار بمانم؟ خسته شده ام »
حوله گفت: « مگر نمي داني؟ تو مسواك ني ني هستي.
ني ني الان كوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت ديگر چند تا دندون در مي آورد. اگر تو نباشي، چه كسي دندون هاي ني ني را مسواك كند؟»
مسواك بي دندون خوشحال شد،گفت:
من مسواك ني ني هستم؟چرا زودتر بهم نگفتيد! باشد، صبر مي كنم تا ني ني دندون در بياورد، آن وقت مي شوم مسواك با دندون!
داستان زيباي اتحاد كبوتران
روزي روزگاري در يك جنگل بزرگ، تعدادي كبوتر زندگي ميكردند. در آن نزديكي يك شكارچي هم بود كه هر روز به سراغ اين پرندگان ميرفت و تورش را روي زمين پهن ميكرد و وقتي پرندهاي روي تور مينشست آن را شكار ميكرد.
كبوترها از اين موضوع خيلي ناراحت بودند،چون كمكم تعدادشان كم ميشد و غم و غصه در جمع آنها نفوذ كرده بود.يك روز كبوتر پير، همه كبوترها را جمع كرد تا با آنها صحبت كند و بعد همگي با هم تصميم بگيرند كه چه كاري بايد انجام دهند تا از دست اين شكارچي بدجنس راحت شوند.
هر كدام از كبوترها يك نظر ميدادند و كبوترهاي ديگر موافقتشان را اعلام ميكردند. در بين آنها يك كبوتر دانا بود كه در آخر جلسه به دوستانش گفت من فقط يك مطلب را ميخواهم يادآوري كنم و آن هم اين است كه همه ما بايد قبل از هر چيز و هر كاري اتحاد داشته باشيم، چون هيچكس به تنهايي نميتواند كاربزرگي انجام دهد، مگر آن كه در يك گروه هماهنگ باشد.
تمام كبوترها با سرهاي كوچكشان حرف او را تاييد كردند و همه با همپيمان بستند و بالهايشان را يكييكي روي هم گذاشته و يك صدا گفتند ما با هم دشمن را شكست ميدهيم.
فرداي آن روز سروكله شكارچي پيدا شد و دوباره تورش را روي زمين پهن كرد و مقداري دانه هم روي تور پاشيد و در گوشهاي پنهان شد. چندي نگذشت كه همه پرندگان با هم روي تور نشستند و مشغول دانه خوردن شدند.
شكارچي كه خيلي خوشحال شده بود سريعا تور را جمع كرد و تمام كبوترها داخل تور گير افتادند و منتظر شدند تا او نزديك شود. زماني كه شكارچي سر تور را گرفت همه كبوترها با هم به پرواز درآمدند و آنقدر بال زدند و بالا رفتند تا او را از زمين بلند كردند. شكارچي هم دست و پا ميزد و كمك ميخواست. كبوتر دانا از بين جمع فرياد زد: پرواز به سمت درياچه و همه به گفته او عمل كردند و شكارچي را به سمت درياچه بردند.
شكارچي كه خيلي ترسيده بود كمكم دستهايش شل شد و طناب را رها كرد و به داخل درياچه افتاد و كبوترها هم به وسط جنگل رفتند و تور آنها در جنگل به شاخه درختي گير كرد.
قصه كودكانه مسواك بي دندون
يك مسواك بود كوچولو وبي دندون! صبح تا شب توي جامسواكي مي نشست تا دندون ها بيايند و او تميزشان كند؛ اما هيچ دندوني پيش او نمي آمد
هر دندوني كه مي آمد، پيش مسواك خودش مي رفت.
يك روز مسواك بي دندون از آن همه نشستن خسته شد. گفت: « من ديگر از اينجا ماندن خسته شدم. هيچ دندوني من را دوست ندارد، من از اينجا مي روم!»
تا خواست برود، حوله گفت: « نه! نرو، اگر بري كثيف مي شوي، ديگر هيچ دندوني تو را دوست ندارد.»
مسواك بي دندون گفت: « اشكالي ندارد، من كه دندون ندارم! چقدر اينجا بيكار بمانم؟ خسته شده ام »
حوله گفت: « مگر نمي داني؟ تو مسواك ني ني هستي.
ني ني الان كوچولو است، دندون ندارد اما چند وقت ديگر چند تا دندون در مي آورد. اگر تو نباشي، چه كسي دندون هاي ني ني را مسواك كند؟»
مسواك بي دندون خوشحال شد،گفت:
من مسواك ني ني هستم؟چرا زودتر بهم نگفتيد! باشد، صبر مي كنم تا ني ني دندون در بياورد، آن وقت مي شوم مسواك با دندون!
داستان زيباي اتحاد كبوتران
روزي روزگاري در يك جنگل بزرگ، تعدادي كبوتر زندگي ميكردند. در آن نزديكي يك شكارچي هم بود كه هر روز به سراغ اين پرندگان ميرفت و تورش را روي زمين پهن ميكرد و وقتي پرندهاي روي تور مينشست آن را شكار ميكرد.
كبوترها از اين موضوع خيلي ناراحت بودند،چون كمكم تعدادشان كم ميشد و غم و غصه در جمع آنها نفوذ كرده بود.يك روز كبوتر پير، همه كبوترها را جمع كرد تا با آنها صحبت كند و بعد همگي با هم تصميم بگيرند كه چه كاري بايد انجام دهند تا از دست اين شكارچي بدجنس راحت شوند.
هر كدام از كبوترها يك نظر ميدادند و كبوترهاي ديگر موافقتشان را اعلام ميكردند. در بين آنها يك كبوتر دانا بود كه در آخر جلسه به دوستانش گفت من فقط يك مطلب را ميخواهم يادآوري كنم و آن هم اين است كه همه ما بايد قبل از هر چيز و هر كاري اتحاد داشته باشيم، چون هيچكس به تنهايي نميتواند كاربزرگي انجام دهد، مگر آن كه در يك گروه هماهنگ باشد.
تمام كبوترها با سرهاي كوچكشان حرف او را تاييد كردند و همه با همپيمان بستند و بالهايشان را يكييكي روي هم گذاشته و يك صدا گفتند ما با هم دشمن را شكست ميدهيم.
فرداي آن روز سروكله شكارچي پيدا شد و دوباره تورش را روي زمين پهن كرد و مقداري دانه هم روي تور پاشيد و در گوشهاي پنهان شد. چندي نگذشت كه همه پرندگان با هم روي تور نشستند و مشغول دانه خوردن شدند.
شكارچي كه خيلي خوشحال شده بود سريعا تور را جمع كرد و تمام كبوترها داخل تور گير افتادند و منتظر شدند تا او نزديك شود. زماني كه شكارچي سر تور را گرفت همه كبوترها با هم به پرواز درآمدند و آنقدر بال زدند و بالا رفتند تا او را از زمين بلند كردند. شكارچي هم دست و پا ميزد و كمك ميخواست. كبوتر دانا از بين جمع فرياد زد: پرواز به سمت درياچه و همه به گفته او عمل كردند و شكارچي را به سمت درياچه بردند.
شكارچي كه خيلي ترسيده بود كمكم دستهايش شل شد و طناب را رها كرد و به داخل درياچه افتاد و كبوترها هم به وسط جنگل رفتند و تور آنها در جنگل به شاخه درختي گير كرد.
داخل آن درخت يك سنجاب زندگي ميكرد و سنجاب كه ديد كبوترها داخل تور گيرافتادهاند دوستانش را صدا كرد و همه با هم طنابها را جويدند و كبوترها را از داخل تور نجات دادند. شكارچي هم ديگر هيچوقت آن طرف ها پيدايش نشد.
خواب گربه هاي شلخته
تو خونه ي گربه ها هيچي سر جاش نيست. مثلا اگه ناخنگير لازم باشه معلوم نيست بايد تو يخچال دنبالش گشت يا تو جعبه ي داروها يا …
مثلا همين ديروز همه ي وسايل خونه با نخ به هم بسته شده بودند. اگه بابا گربه ها مي خواست شلوارشو برداره ميز هم باهاش بلند مي شد. تلويزيون هم تكون مي خورد. آخه بچه گربه شون مي خواسته با كلاف نخ بازي كنه. انقدر اين نخ ها رو باز كرده و به هم ريخته بود كه ديگه سر و تهش معلوم نبود. فقط دور همه چيز نخ بسته شده بود.
همين ظهري دُم مامان گربه به يكي از نخ ها گير كرد. بابا گربه هر چي سعي كرد نمي تونست دُم مامان گربه رو باز كنه. نزديك بود دمش كنده بشه.
به خاطر همين تو خونه ي گربه ها همه اش اعصاب همه خورده. مامان گربه از صبح تا شب هي جيغ مي زنه . بچه گربه ها هم هي با هم جيغ و داد مي كنن. بابا گربه هم اعصابش خورد مي شه از خونه مي ره بيرون. آخه اين كه نمي شه خونه. اَه … اَه … اَه…
بايد همه با هم نظم و انضباط داشته باشن. بچه گربه ها بايد تو اتاق خودشون بازي كنن. وقتي مي خوان با يه اسباب بازي بازي كنن اول بايد اسباب بازي هاي قبلي رو سر جاش بذارن. تازه بايد تو تميز كردن خونه هم به مامان گربه كمك كنن.
مامان گربه هم بايد براي همه چيز يه جاي مشخص درست كنه.
بابا گربه هم بايد براي تميز كردن خونه كمك كنه.
حالا كه فعلا اول همه بايد يه فكري براي اين نخ هاي گوريده به هم بكنن.
بچه گربه ها مشغول جمع كردن نخ ها شدن. اما هنوز همه ي نخ ها جمع نشده بودن كه دوباره همه چي يادشون رفت و تو همون اوضاع دعواشون شد و پريدن به هم. الان ديگه بعيد نيست دٌمها شون هم به هم گره بخوره . اصلا ولشون كن … خونه ي گربه ها هيچ وقت تميز و مرتب نمي شه. بذار هميشه با هم دعوا كنن و جيغ بزنن. هر وقت گربه هاي خوبي شدن يه سري به خونه شون مي زنيم.
تو خونه ي گربه ها هيچي سر جاش نيست. مثلا اگه ناخنگير لازم باشه معلوم نيست بايد تو يخچال دنبالش گشت يا تو جعبه ي داروها يا …
مثلا همين ديروز همه ي وسايل خونه با نخ به هم بسته شده بودند. اگه بابا گربه ها مي خواست شلوارشو برداره ميز هم باهاش بلند مي شد. تلويزيون هم تكون مي خورد. آخه بچه گربه شون مي خواسته با كلاف نخ بازي كنه. انقدر اين نخ ها رو باز كرده و به هم ريخته بود كه ديگه سر و تهش معلوم نبود. فقط دور همه چيز نخ بسته شده بود.
همين ظهري دُم مامان گربه به يكي از نخ ها گير كرد. بابا گربه هر چي سعي كرد نمي تونست دُم مامان گربه رو باز كنه. نزديك بود دمش كنده بشه.
به خاطر همين تو خونه ي گربه ها همه اش اعصاب همه خورده. مامان گربه از صبح تا شب هي جيغ مي زنه . بچه گربه ها هم هي با هم جيغ و داد مي كنن. بابا گربه هم اعصابش خورد مي شه از خونه مي ره بيرون. آخه اين كه نمي شه خونه. اَه … اَه … اَه…
بايد همه با هم نظم و انضباط داشته باشن. بچه گربه ها بايد تو اتاق خودشون بازي كنن. وقتي مي خوان با يه اسباب بازي بازي كنن اول بايد اسباب بازي هاي قبلي رو سر جاش بذارن. تازه بايد تو تميز كردن خونه هم به مامان گربه كمك كنن.
مامان گربه هم بايد براي همه چيز يه جاي مشخص درست كنه.
بابا گربه هم بايد براي تميز كردن خونه كمك كنه.
حالا كه فعلا اول همه بايد يه فكري براي اين نخ هاي گوريده به هم بكنن.
بچه گربه ها مشغول جمع كردن نخ ها شدن. اما هنوز همه ي نخ ها جمع نشده بودن كه دوباره همه چي يادشون رفت و تو همون اوضاع دعواشون شد و پريدن به هم. الان ديگه بعيد نيست دٌمها شون هم به هم گره بخوره . اصلا ولشون كن … خونه ي گربه ها هيچ وقت تميز و مرتب نمي شه. بذار هميشه با هم دعوا كنن و جيغ بزنن. هر وقت گربه هاي خوبي شدن يه سري به خونه شون مي زنيم.
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: